پارسا عسل طلاهاپارسا عسل طلاها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکیت

تولد دو سالگی فرشته زیبای ما

پسر نازنینم امروز دومین سالی هست که خداوند درچنین روزی تو را به ما داد و لذت داشتن فرزندی چون تو رو به ما چشاند . عزیزم امسال تصمیم گرفتیم در مهد کودکت ودرکنار دوستان هم سن و سالت برات جشن بگیریم و اتفاقا تصمیم خیلی خوبی هم بود و تو هم خیلی خیلی دوست داشتی و وقتی من و باباجون رو با کلی بادکنک دیدی خیلی خوشحال شدی و دائم داشتی ذوق میزدی و از اینور به اونور میدویدی و شاد بودی . وقتی که کیک و شمع های روش رو دیدی شدیدا خوشحال شدی و مرتب سعی میکردی شمع ها رو فوت کنی انگار کاملا بلد بودی ما هم از اینکه اینقدر خوشحال و شاد میدیدمت خوشحال بودیم. بعد هم همتون نشستین و از کیک خوشمزه خوردین جالب اینجا بود که خیلی با لذت میخوردی و ا...
17 خرداد 1393

بعد از ظهری شدن پارسا

پسرم تمام هستی من  جونم برات بگه که از وقتی میری مهد کودک دیگه خودت رو هلاک میکنی و تقریبا میتونم بگم انرژیت صفر میشه و تا میامدیم دنبالت توی بغلم خوابت میبرد و گاهی حتی به خونه هم که میرسیدیم از خواب بیدار نمیشدی . از دیروز هم به صورت آزمایشی تا ساعت 5 گذاشتیمت اونجا اولش خیلی میترسیدم که تو خوشت نیاد و خلاصه بهانه بگیری . قرار شد اگر ناراحت بودی مدیرت بهم زنگ بزنه ولی اصلا زنگ نزد و ما هم ساعت 5 رفتیم دنبالت و تو خوشحال آمدی در آغوشم و اصلا ناراحت نبودی. مثل اینکه خیلی مهدت رو دوست داری و از اینکه اونجا بخوابی هیچ هم ناراحت نیستی .  خلاصه امروز هم به همون منوال گذاشتیمت و تو هم خوب تونستی تحمل کنی و معلمت ازت راضی بود گفت ...
13 خرداد 1393

آقا شدن پارسا و گرفتاری های مامان

پسرم خیلی وقته که به وب لاگت سر نزدم و نتونستم برات خاطره ای بنویسم و دلیلش هم گرفتاری درسها و حجم زیاد کارهایی بود که هر روز باید انجام میدادم. حالا سعی میکنم تمام اتفاقات گذشته رو برات بنویسم . ماه پیش در ایران روز مادر بود و باید بگم با تمام عشق و علاقه زیادی که بهت دارم از شیر گرفتمت و تو هم باهاش کنار آمدی و الان دیگه ناراحت نیستی ولی آرامش بخش ترین جای ممکن رو هنوز بغل و آغوش من میدونی . بعد از یک هفته که تونستی تحمل کنی یک مهد کودک خوب برات پیدا کردم و حالا از صبح تا ظهر میری اونجا و خیلی هم دوستش داری . اول خیلی گریه زاری میکردی ولی حالا اگه روزی خونه باشیم اصلا خوشت نمیاد و همش میخوای بگی من رو ببرید مهد کودک. خوشحالم که ...
10 خرداد 1393
1